فیلم ایران فیلم ایران .

فیلم ایران

نقد و بررسی فیلم Zodiac (زودیاک)

«زودیاک» یک جور فیلم پلیسی با پیاز داغ زیاد و زمانی طولانی است. براساس کتاب «جرم حقیقی» نوشته‎ی «رابرت گرایسمیت»، این فیلم نگاهی به یکی از پرونده‎های باز جنایی ملی می‎اندازد: قتل‎های زنجیره‎ای «کالیفرنیای شمالی» توسط «قاتل زودیاک». گرچه هیچگاه کسی دستگیر نشد و این کیس اکنون جزء پرونده‎های غیرفعال اداره پلیس سان فرانسیسکو است، خبرنگاران، پلیس‎ها و کارآگاهان بسیاری کاندیدای مورد علاقه‎ی خود را برای هویت زودیاک داشته‎اند. این فیلم داستان شکار کاریکاتوریستی که به تازگی نویسنده شده یعنی «گرایسمیت» (جیک جیلینهال) را در تعقیب جنایتکار دنبال می‎کند.

«زودیاک» به مرجع خود وفادار است. گرچه، از کارگردان صاحب سبکی مانند «دیوید فینچر»، روایت سرراست و بدون پیرایه‎ی داستان کمی ناامید کننده است. تصویربرداری دیجیتال خوب است اما هیچ نکته‎ی متمایز کننده‎ای ندارد. هیچ نشانه‎ای از آن پویایی سینمایی که در آثار قبلی فینچر (حتی «بیگانه 3»، با تمام نواقصش، از نظر بصری پویا بود) دیده بودیم نیست. تعداد صحنه‎های شکوفای این فیلم سه ساعته را می‎توان با تعداد انگشتان یک دست شمارد.

طی اولین ساعت فیلم، «زودیاک» در سه جهت موازی جلو می‎رود. قاتل قربانیان خود را به شکلی سیستماتیک می‎کشد (جنایات براساس شهادت بازماندگان موجود در کتاب «گرایسمیت» بازسازی می‎شوند). پلیس، به رهبری کارآگاه «دیو توشی» (مارک رافلو) و «بیل آرمسترانگ» (انتونی ادواردز) تحقیق می‎کنند و سرنخ جمع می‎کنند. و خبرنگاران مانند «پال اوری» (رابرت داونی جونیور) و «گرایسمیت» روزنامه‎ها را پر از حدس و گمان و حقایق می‎کنند. سپس، کمی پس از یک سوم کتاب، فعالیت قاتل زودیاک متوقف، و فیلم روایتگر شکار وسواس‎گونه‎ی «گرایسمیت» برای پیدا کردن هویت وی می‎شود. او مصاحبه می‎کند، پرونده‎های قدیمی را بررسی می‎کند، و نهایتا یک مضنون عالی پیدا می‎کند: «آرتور لی آلن» (جان کارول لینچ)، که با مدارک و شواهد موقعیتی محکوم به فنا می‏شود.

«زودیاک» متعهد به روایت نگرشی بی‎طرفانه در جست و جوی قاتل نیست. چون براساس کتاب «گرایسمیت» است، زاویه‏ی دید نویسنده را نمایندگی می‎کند و واقعیت‎ها در جهت محکومیت مضنون بی‌نقص او ندیده گرفته می‎شوند. اینکه «آلن» واقعا قاتل زودیاک بوده یا نه چیزی است که هرگز نخواهیم فهمید (او بیش از یک دهه پیش فوت کرد)، اما فیلم همه‎ی نشانه‏ها را علیه او روی هم انبار می‎کند تا پایان فیلم کاملا باز نباشد. قطعا، تعداد کمی از افرادی که فیلم را مشاهده می‎کنند، پس از خروج از سالن نمایش با فکر کردن به این واقعیت که در جهان حقیقی این پرونده هنوز باز است، کلافه می‎شوند.

پایان‎بندی زودیاک مشکلش نیست (اگر واقعا مشکلی باشد)، بلکه مساله‎ی اصلی، ساختار فیلم است. وقتی قاتل فعال است و تحقیقات پلیس با تمام قوا در جریان است، تنش و تحرک وجود دارد. بازی موش و گربه است. اما وقتی تمرکز داستان به طرف «گرایسمیت» تغییر جهت می‎دهد، فیلم خنثی می‎شود. با این که تعقیب محققی که سرنخ‎های مجزا را دنبال می‎کند و خروارهایی از پرونده‎های کهنه را بررسی می‎کند هم در نوع خود جالب است، اما سینماتیک نیست، و همین باعث می‎شود نیمه‎ی دوم فیلم به شدت کند پیش برود. تلاش «فینچر» برای ایجاد تنش (تلفن‎های ناشناس با تنفس سنگین، یک خوره‎ی فیلم عجیب و غریب که ممکن است خطرناک باشد) تعلیق به وجود می‎آورد، اما شدتش کم است. به عنوان یک تریلر، بیشتر مدت زمان «زودیاک» کند پیش می‎رود تا انفجاری (که لزوما چیز بدی نیست، اما صبر و حوصله می‎خواهد). مدت زمان فیلم دردسرساز است. «فینچر» به قدری درگیر بازسازی دقیق و مو به موی تحقیقات «گرایسمیت» است که با خطر از دست دادن مخاطبش مواجه می‎شود. صحنه‎های دراماتیک و تاثیرگذار بسیاری در نیمه‎ی دوم فیلم وجود دارد، اما سرعت نامتوازن فیلم باعث می‎شود بخش‎هایی از آن دچار رکود و رخوت شوند.

پس «فینچر» کجای این ماجراست؟ ظاهر و حس و حال کلی «زودیاک» با آنچه از این کارگردان انتظار داریم متفاوت است. حتی موزیک ویدئوهای ابتدایی «فینچر» هم نسبت به این فیلم سبک و استایل بهتری داشتند. نه اینکه بگوییم کارگردانی این فیلم عقیم است. از نظر فنی، خوب است و شات‎های هلی‎کوپتری خوبی هم هست (و یک تایم‎لپس عالی از مراحل ساخت ساختمان)، اما چیز خاص و ویژه‎ای ندارد. انگار «فینچر» می‎گوید، “ببینید! کار عادی هم می‎توانم انجام دهم!” فیلم «تابستان سم» از «اسپایک لی» اتمسفر و حرارت بیشتری داشت، یک فیلم دیگر درباره‎ی یک قاتل زنجیره‎ای واقعی.

بازیگری‎ها نیز، مانند کارگردانی «فینچر»، مناسب هستند. مانند همیشه، «جیک جیلینهال» دست کم گرفته شده، البته برای کاراکتری که بازی می‎کند مناسب است. با رشد وسواس فکری «گرایسمیت»، «جیلینهال» نیز زنده می‎شود. «مارک رافلو» خیلی خوب کج‎خلقی را بازی می‎کند اما با صمیمیت مشکل دارد. «رابرت داونی جونیور» یکبار دیگر نقش یک فرد سرکش و پرحرارت با مشکل اعتیاد به الکل را بازی می‎کند. به گمانم، زنده و هنری، اما او در خواب هم چنین نقش‎هایی را می‎تواند بازی کند. می‎توان ادعا کرد بهترین بازی متعلق است به «جان کارول لینچ» که خلق و خوی عجیب «آلن» را بدون زیاده روی به خوبی به نمایش می‎گذارد. «برایان کاکس» نیز چند صحنه را در نقش «ملوین بلی» از آن خود می‎کند (حتی اشاره به یک ارجاع به «استار ترک» نیز نصیبش می‎شود).

گرچه کلیت فیلم 22 سال است، از 1969 تا 1991، اکثر فیلم در 1969 و اوایل دهه 70 رقم می‎خورد، و فیلم طی آن سال‎ها در بهترین حالت خود قرار دارد. وقتی فیلم برای نمایش نقاط مهم مراحل تحقیقات «گرایسمیت» به جلو می‎پرد، «زودیاک» بریده بریده می‎شود. سخت‎گیری به «زودیاک» مشکل است چون موضوع جالبی دارد (پرداختن به قاتلان سریالی معمولا همینطور است) و مشاهده‎ی سرهم شدن قطعات مختلف تحقیقات نیز جالب است. اما نهایتا، زمان و سرعت نامتوازن فیلم، موانعی جدی هستند که مخاطب با آنها مواجه می‎شود. مخاطبان صبور مزد خود را دریافت می‎کنند؛ دیگران ممکن است حس کنند کاش فیلم ظرافت کمتر و حرارت بیشتری داشت.

اختصاصی نقدفارسی


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۷ فروردین ۱۳۹۹ساعت: ۰۸:۱۵:۵۶ توسط:علی میرزایی موضوع: نظرات (0)